پسرم وقتي ۵ساله بود روزي مشغول خوردن بيسکويت بود، دوستي از او بيسکويت خواست و من هم از او خواستم که بيسکويتي به من بدهد. اما بهمن يک بيسکويت بيشتر نداشت. بلاتکليف به هر دوي ما نگاه کرد که تنها بيسکويتش را به کدام يک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: "بيسکويت را به کسي بده که بيشتر دوستش داري." بهمن نگاهي به هر دوي ما انداخت و به من گفت: " بابا من تو را بيشتر دوست دارم اما دلم ميخواهد بيسکويتم را به او بدهم." هنوز نميدانم آن روز، آن بيست چند سال پيش در ذهن پسر ۵سالهام چه گذشت که بيسکويتش را به آن ديگري داد، که کمتر از من دوستش ميداشت. ولي من دليلي دارم که چرا رأيام را به ديگري خواهم داد.
آقاي احمدينژاد، براي من دلايل بسيار سادهاي وجود دارد که تو را بيشتر از او دوست دارم.. تو براي من يادآور سال ۵۷هستي. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگي براي تغيير زندگي مردم مفاهيمي انتزاعي نبودند؛ چيزهاي طبيعي و جزيياتي زنده از روحيه و عملکرد ميليونها جوان معتقد و سالم و راستگويي بودند که ميخواستند از انقلاب فرصتي فراهم آورند تا طبقهي محروم جامعه شرايط بهتري براي زندگي داشته باشند. بعد از بيست و چند سال نگاه که ميکنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگي دروني تو را درک ميکنم. تو همچنان بيدروغ «ما»ي سال ۵۷ را زنده ميکني. من تو را دوست دارم چون نميتوانم به خودم راست نگويم که ميدانم آنچه ميگويي راست ميگويي. اين واقعيت است که در جهان کنوني قلههاي ثروت با دستاندازي به پلههاي قدرت جايي براي رشد مردم باقي نميگذارند.
در اين ميان، آقاي احمدينژاد اما چيزي وجود دارد که تو را در دنياي ۲۰۰۵ ما وصلهي ناجور ميکند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن ميخوري که از دنيايي چنين آرمانباخته و بازيگر، افسرده شوي. دنيايي که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزيي از اين دنيا هستيم. دنيا شرايط دشواري براي براي بازي راستگويان آفريده است اما همجنسان قادرند دست يکديگر را بخوانند و...
دوست عزيز، بهسادگي بگويم ما نميتوانيم خود را در سال ۵۷متوقف کنيم. ديگر آن آن باورها از زندگي واقعي رخت بربسته است و در معادلات سخت کنوني، ما تنها تصميمگيرندگان بازي کنوني نيستيم. تو درستتر از آن و اصولگراتر از آن هستي که بتواني در بازي پيچيدهي سياستگزاران آلوده به قدرت بازي کني، پس به قول مدرس " اکنون کسي لازم است که قاعدههاي بازي اين جهان را آموخته باشد."
براي همين من رأيام را به کسي ميدهم که او را کمتر از تو دوست دارم اما کسي توانمندتر از تو در درک وقعيتهاي امروز زندگي است. همهي اميدم آن است که او لااقل اينبار با عطف به آراي تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راهاند. پس گوشهچشمي به طبقهي محروم داشته باشد و به سلامت ادارهي جامعه بها دهد. دوست عزيز من، تا کنون دو بار رأي دادهام و هر دو بار پشيمان. اين بار با آمادگي بيشتر بار ديگر پاي صندوق رأي خواهم رفت و اما رأيام را به ديگري خواهم داد که او را به اندازهي تو دوست نميدارم. روزگار غريبي است برادر...
1 comment:
با سلام
خبرخوان «ایرانیان کانادا» در پرشینبلاگرز ارائه شد و از این پس آخرین مطالب شما در این خبرخوان، پس از انتشار قابل استفاده علاقمندان خواهد بود. همچنین نام وبلاگ شما در لیست این دسته از وبلاگها قرار دارد.
http://persianbloggers.blogspot.com/2008/11/canada-p.html
http://persianbloggers.blogspot.com/2008/11/canada-l.html
Post a Comment