Saturday, July 12, 2008



نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک " دو سالی می گذشت یک " دو سال از عمررفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست و آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او همنشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

شانه اش خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد گفت و گوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل " زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل

گفت : در عشقت وفادارم ... بدان من تو را دوست میدارم ... بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تویی مخمور ... خمارم بدان

با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من


گفتمش : عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده

بر لبم بگذاشت لب ... یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دنیا نبود

دیده جز بر روی او زیبا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

روزگار ... اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی بیم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهدو پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه... پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلداری دگر عهد بست

با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد " بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد ... تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم ... کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من " از من گذشتی ... خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی ... چه سود ؟ عشق دیرین ... گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است

باش با او یاد تو ما را ... بس است

Wednesday, July 09, 2008

Message from a billionaire!!!



IF YOU BORN POOR. IT IS NOT YOUR MISTAKES, BUT IF YOU DIE POOR IT IS YOUR MISTAKE

Monday, July 07, 2008

words from a great man

Hands which help are more sacred than lips saying prayers

Cyrus the great