Saturday, October 18, 2008

Be wise... Think wise

A company designed a test in order to select a would be employee based on its answer. the test consist of a question as follow:
Imagine the situation in a rainy day, you are stopped at the red light where on the other side of the street there are three people waiting for the next bus to come:
  1. A really old and paralized woman
  2. one of your old friends
  3. A beautiful girl from your college who you always were dreaming about
which one you will choose if you have only one more sit available in your car?
.
.
.
you can not imagine what was the answer for the winner :

I will give my car to my old friend to take the old lady home, and I will stay in the bus stop with that girl waiting for the bus to come!

Tuesday, October 14, 2008

Request

Hi,
I was checking the closter map's website the other day, and I was surprised when I realized visitors from places that I don't even know the name of them.
please give me your feed backs that if you are interested in my postings, so I can provide them in English or both Farsi and English

thank you in advance

Ehsan

نامه خودمونی اما جدی به خاتمی

رفيق جان! محمد طلا! سيد خندان! جون حاجي دودره مون نکن. بذار بعد از چهار سال تشنگي و مکافات يه ‏آب خوش از گلومون بره پايين. مگه ما چه کرديم که نباس دو روز خوش تو اين دنيا ببينيم؟ سيد! اينها که مي ‏گن توي دوره خاتمي هيچ اتفاقي نيفتاد زر مي زنن قورمه سبزي، از اوني که دو روز زندان رفت و شد پابلو ‏پيکاسو تا اوني که وقتي زندون رفت عشقش خاتمي بود و وقتي از زندون بيرون اومد جواب سلام نلسون ‏ماندلا رو هم نمي داد. و اوني که چهار سال ختم " صد روز با خاتمي" گرفته بود و حالا سر ختم خاتمي هم ‏ممکنه سروکله اش پيدا نشه. ‏
حاجي! ما اگه هموني که داشتيم رو بخوايم باهاس دم کي رو ببينيم؟ گفتي اقتصاد حالي ام نيست، ولي اومدي ‏و رفتي و نه برقي قطع شد و نه گوجه فرنگي شد چراغ خطر اقتصادي و نه مملکت شد آشغالدوني واردات ‏موز و خيار و سيب زميني. بابا! تو خودت حالي ات نيست، تو اقتصاد بلدي، دليل اش هم همون کاري که ‏کردي. گفتي که شرمنده اي که نتونستي آزادي بدي، ما هم زديم تو سرت که بي عرضه اي. اما اين حاج ‏محمود بلايي سر مملکت آورد که تو که زماني به نظر بعضي از بروبکس مانع اصلي آزادي توي کشور ‏بودي الآن شدي آرزوي همه ملت. نه که تو عوض شده باشي، نه، ولي تازه ملت فهميدن يه رئيس جمهور بي ‏عرضه يعني چي؟ تازه فهميدن روزنومه نداشتن يعني چي! تازه فهميدن چهار تا قطعنامه توي دو سال يعني ‏چي! تازه فهميدن بي احترامي در تمام جهان يعني چي؟ تازه دارن مي فهمن آرامش و آزادي يعني چي. بابا! ‏درسته چهار تا مثل من و فلوني و فلوني چهار تا پس گردني خورديم و رب و رب مون رو ياد کرديم، ولي ‏حداقل چهار تا دختر همسايه و پسر همسايه مون تونستن مثل آدم دست همديگه رو بگيرن و توي خيابون راه ‏برن. حداقل اين بود که کسي جرات نمي کرد چهار تا وب سايت درپيتي رو فيلتر کنه و دست بذاره روي چشم ‏ملت که نبين و گوششو بگيره که نشنو. حداقل اين بود که سالي هزار تا کتاب چاپ مي کرديم بدون اينکه يک ‏سال منتظر بمونيم تا اجازه کتابي که سه ماه صرف نوشتن اش شده بگيريم. حداقل اين بود که چهار تا آدم ‏باحال اگه مي خواستن برن مهموني اجنه و عزرائيل بالاي سرشون ظاهر نمي شد. حداقل اين بود که اگر مي ‏رفتي دفتر معاون دانشگاه که نمره تو درست کني ترتيب تو نمي داد و تازه بعدش به زور عقدت نمي کرد. ‏حداقل اين بود که هفته اي يک ترور نبود و سر يکي رو نمي بريدن..... بابا اينها که حداقل نيست، من مي ‏خوام برگردم به همون حداقل انساني.‏
ببين، محمد جان! قربون اون عباي سفيدت برم! به حرف اين بچه گاگولايي که وقتي مي خوان سراغ تاريخ ‏مي رن سه هزار سال قبل و وقتي مي رن سراغ جغرافيا مي رن پنج هزار کيلومتر اون ور تر گوش نکن. ما ‏که مي دونيم ايروني هستيم و همسايه عراق و افغانستان و ترکيه و پاکستان هستيم و مطمئنيم که ايران همجوار ‏سوئيس و اتريش نيست، از طرفي مي دونيم که اگر بخواهيم گذشته رو ببينيم ديگه فوقش مي ريم زمان ‏هاشمي، نه، مي ريم زمان هويدا، خيلي که بخواهيم زور بزنيم مي ريم زمان مصدق، ورنمي داريم زرتي بريم ‏سراغ جمشيد و داريوش و خشايارشاه. ما مي دونيم واقعيت چيه، اگه هم ده سال پيش الدرم بلدرم مي کرديم و ‏مي خواستيم تو بشي رهبر اپوزيسيون، من يکي که غلط کردم، گه خوردم. بقيه خودشون مي دونن رژيم ‏غذايي شون چيه، من مي خوام تو بشي رئيس جمهور. يه رئيس جمهور که چهار تا وزير با سابقه بگذاره براي ‏گردوندن مملکت، يه رئيس جمهور که هر چهار سال يک سال يا حداکثر دو بار بره نيويورک، سالي هم دو ‏بار بره فرنگ، بقيه وقتش رو هم به اداره مملکت بگذرونه. ما رئيس جمهوري نمي خوايم که دنيا رو مديريت ‏کنه ولي توي کشورش همه همديگه رو بخورن، بيا! اين يکي اومد راه بره، چنان ضايع کرد که تا پونزده سال ‏باهاس سيفون بکشي و عطر و گلاب بزني که بوي رئيس جمهور از شامه ملت حذف بشه. چه جوري بهت ‏بگم، ما يه رئيس جمهور مي خوايم که برق مون قطع نشه، فيلتر نشيم، روزنامه داشته باشيم، احترام داشته ‏باشيم، روزي که مي آد قيمت خونه اگه صد ميليون هست، بعد از چهار سال مثلا بشه صد و بيست ميليون نه ‏دويست و پنجاه ميليون. ‏
خاتمي جونم! عزيز دلم! چه جوري بهت بايد قول بديم که بچه هاي خوبي هستيم و بخدا بهت کمک مي کنيم که ‏مملکت رو اداره کني، بهت کمک مي کنيم و بيخودي هم هر روز تند نمي ريم که اذيتت کنيم. همراه ات هستيم ‏و دل مون لک زده که مثل آدم زندگي کنيم. ما از بي احترامي خسته شديم. ما از اينکه هر روز بشنويم يکي ‏ديگه از بهترين بچه هاي اين مملکت رفت فرنگ و ديگه نمي آد خسته شديم. ما از اينکه هر روز دروغ ‏بشنويم خسته شديم، ما از اينکه هر روز ببينيم يک وزير بي عرضه مي ره کنار يکي بي عرضه تر مي آد ‏جاش خسته شديم. ما از اينکه قيمت ها مثل موشک مي ره بالا و در عوض موشک ها سقوط مي کنه خسته ‏شديم. ما از خالي بندي ها خسته شديم. ببين! چرا نمي فهمي!؟ چرا نمي توني بدبختي ما رو درک کني! ما از ‏اين وضع خسته شديم.. بايد چي کار کنيم؟ بايد همه جاي شهر اسمتو بنويسيم روي در و ديوار؟ بايد ملت عکس ‏خاتمي رو بزنن روي ماشين و لباس شون و هر جا دست شون مي رسه تا بفهمي؟ بايد هر جا سخنراني مي شه ‏جمع بشن و شعار بدن که بيايي؟ چي کار کنيم؟ جون حاجي بگو چه کنيم؟ آخه رفيق جان! يه نيگاه به تقويمت ‏بنداز و ببين روزها همين جوري داره مي گذره و هر چه مي گذره آقاتيزه دندون هاش رو براي قاپيدن يک ‏دوره ديگه رياست جمهوري تيز مي کنه.‏
ببين حاجي! دارم جدي مي گم! تو شدي عين دخترعمو خوشگله که مي خواهيم نامزدمون بشي، نشستي واسه ‏خودت لب جوب، يه گل مريم هم گرفتي دستت و پرشو مي کني و هي مي گي مي شه نمي شه، مي شه نمي ‏شه، مي شه نمي شه، بابا اگه مي شه، بگو ما هم بريم تهيه و تدارک، شايد بابات رضايت داد، حضرت عباسي ‏اگه رضايت ندي ممکنه يکي بره زن فرنگي بگيره، يکي هم بگه دلمو به همين مهوش خانوم خوش مي کنم، ‏بالاخره وقتي برق قطع باشه آدم روي نحس اش رو نمي بينه. ولي آخه اين يارو هم ددري يه، هم بد اداست، ‏هم دائم خونه باباست، هم مي ره ديدن غريبون. تو رضايت بده، ما هم اين ور قضيه حواس مون هست، اگه ‏کسي خواست مراسم رو به هم بزنه و تحريم کنه و پشت سر رفيق مون حرف بزنه، نه ديگه دوست و رفيق ‏سرمون مي شه، نه ديگه حاضريم کوتاه بياييم. نه که رفيق باز نيستيم، ولي رفيق اصلي ما مملکته و عشق ‏اصلي مون کشوري که هر روز داره توي لجن و کثافت ديوانگي و بي عقلي فرو مي ره. ‏
من نمي دونم، شايد هم دلت با ما نيست، شايد مي ترسي دوباره بگي آره، نه ماه به شکم بکشي آخرش هم يه ‏بچه ناقص الخلقه به دنيا بياد که نه قيافه اش به ملت ما شبيهه نه به دولت تو، اگه مي خواي بگي نه، جون ‏مادرت همين فردا بگو نه، ولي دست ما رو تو پوست گردو نذار. اگه نمي خواي خودت بياي، حالا که همه ‏قبولت دارن، هر چي آدم گنده است جمع کن، برين بشينين توي يک خونه اي، دو روز حرف بزنين، آخر کار ‏يکي رو انتخاب کنين که همه مون پاش وايستيم و از شر اين زن بابا راحت بشيم. اگه اين کار رو بکني، هم ‏عقل کردين، هم ملت مي آن پشت سرتون، گيريم که چهار تا دله ديوونه نيان، بقول شيرازي ها باکي نيست. ‏منتهي هر کاري مي کني زودتر، بابا لايت! بابا يواش!...

بخش هایی که خوانذید برگرفته از نوشته های ابرهیم نبوی بود که اینجا آورده شد

Sunday, October 12, 2008

اکثريت نادان ، و اقليت خائن

اوريانا فالاچي روزنامه نگار برجسته ايتاليائي ، از وينستون چرچيل سئوال ميکند ، آقاي نخست وزير شما چرا براي ايجاد يک دولت استعماري و دست نشانده به آنسوي اقيانوس هند ميرويد و دولت هند شرقي را بوجود مي آوريد ، اما اين کار را نميتوانيد

در بيخ گوشتان يعني در کشور ايرلند که سالهاست با شما در جنگ وستيز است انجام بدهيد ؟

وينستون چرچيل بعد از اندکي تامل پاسخ ميدهد : براي انجام اين کار به دو ابزار مهم احتياج داريم که آن دو ابزار را در ايرلند در اختيار نداريم . روزنامه نگار ميپرسد . آن دو ابزار چيست ؟
چرچيل پاسخ ميدهد : اکثريت نادان ، و اقليت خائن