Wednesday, December 10, 2008

scientists play hide and seek in heaven!!!!

www.dude-club.com


Once all the scientists die and go to heaven. They decide to play Hide-n-seek.

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند.آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند.

Unfortunately Einstein is the one who has the den. He Is supposed to count up to 100 and then start searching.

متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا ۱۰۰ میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

Everyone starts hiding except Newton

همه پنهان شدند الا نیوتون

Newton just draws a square of 1 meter and stands in it Right in front of Einstein!

نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد. دقیقا در مقابل انشتین!

Einstein's counting 97, 98, 99 and 100

انشتین شمرد 97، 98، 99 و 100

He opens his eyes and finds Newton standing in front. Einstein says Newton's out, Newton's out.

او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده. انشتین فریاد زد نیوتون بیرون ( سک سک) نیوتون بیرون (سک سک.(

Newton denies and says I am not out.

نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.

He claims that he is not Newton!

او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم!

All the scientists come out to see how he proves that he is not Newton

تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست

Newton says I am standing in a square of area 1 m squared. That makes me Newton per meter squared

نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام که منو نیتون بر متر مربع میکنه

Since one Newton per Meter squared is one Pascal, I'm Pascal, Therefore Pascal is out!!

از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد، بنابراین من پاسکالم، پس پاسکال باید بیرون بره!! (پاسکال سک سک.(.

شعری در وصف زن ذليلان

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند وسبـــــــــــــزی نمایند پاک!

به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذیند!
شب وروز با امــــــر زن می زیند!

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دم می زنند!

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن به تاب وتبند!

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوض کــــــــــــردن پوشکند!

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند: مـــام (!)

به آنانکه دارند بــــا افتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه!"زی ذی نه هزار"!

به آنانکه دامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّد سبیل"(!)

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!

که مارا بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکن برکنـــــــار!

به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغ مــــــارا خلاص!

Friday, December 05, 2008

Debate


Birds in love

گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است



two birds from Ukraine made thousands of people cry. The photographer who shot these pics sold them for the highest possible price to french publishers.

در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد

wounded female bird waiting for her mate.

وبلاگ اخبارجالب

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد

He brought her some food.

وبلاگ اخبار جالب

در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد

He noticed that her body doesn't move anymore

لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند

He realized the death and start screaming

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

...and crying ....

در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

not much can do but just standing and watching the not moving corp.

وبلاگ اخبار جالب

Friday, October 24, 2008

Problem with installing and uninstalling too many Antivirus softwares: windows search bar has no text baloons!

Hi everyone,
last week after installing McAfee Enterprise Antivirus 8.7 and uninstalling it, I got this strange new look of my windows XP search Toolbar. That friendly dog just came staring at me and barking but there was no text. you know which text I am talking about, if no there is a balloon over the dog's head in which you can modify your search terms. that was completely disappeared.
after spending a whole week on searching for the solution and testing different of them, this last one seemed to work.
the guy who posted this solution emphasized on the issue which causes this problem and that is uninstalling AV.
anyway, now it's solved and I am happy.
here is the solution for you with the same problem :

try to run each line in the "RUN" section of Start Menu:

regsvr32 urlmon.dll
regsvr32 jscript.dll
regsvr32 wshom.ocx

that should fix your problem.

Tuesday, October 21, 2008

من یک جهان سومی هستم

بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی....داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که " جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ...از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی...

شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که "جهان سوم" نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است ، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک... شادی کودکیمان این است که کلکسیون " پوست آدامس" جمع کنیم...یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم... توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه های خاکی فوتبال بازی کنیم... اما دغدغه هایمان ترسناک تر بود...اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند... اینکه نکند "دفاعی مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود یا تو را یتیم کند...

از دیفتری میترسیدیم... از وبا... از جنون گاوی... مدرسه، دغدغه ما بود...خودکار بین انگشتان دستمان که تلافی حرفهای دیروز صاحبخانه به معلممان بود... تکلیفهای حجیم عید .... یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد...

شادی ها و دغدغه های نوجوانی ما: دوره ای که ذاتا بحرانی بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده... در آین دوره، شادی هایمان جنس " ممنوعی" دارند... اینکه موقتی عاشق شوی...دوست داشتن را امتحان کنی.... اینکه لبت را با لبی آشنا کنی... اما همه این شادی ها را در ذهنمان برگذار میکردیم...در خیالمان عاشق میشویم...همخوابه میشویم...میبوسیم... کلا زندگی یک نفره ای داریم با فکری دو نفره.... این میشد که یاد بگیریم "جهان سومی" شادی کنیم... به جای اینکه دست در دست دخترک بگذاریم،او را انگشت میکنیم...با او قدم نزنیم و فقط دنبالش کنیم...یا اینکه نگوییم" دوستت دارم" و بگوییم " امروز خانه خالی دارم"

در عوض دغدغه هایمان بازهم جدی هستند...اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی... بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزینه ای" ، آینده تو ، شغل تو ، همسر تو و لفب تو را تغیین کند.... تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری...

شادی ها و دغدغه های جوانی ما: شادی ها کمرنگ تر میشود و دغدغه ها پررنگ تر... شاید هم این باشد که شادی هایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند...مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری ... اما رسیدن به این شادی ها برایت دغدغه میشود...رسیدن به آنها برای تو هدف میشود...هدفی که حتما باید "جهان سومی" باشی که آنرا داشته باشی... و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند...

معبارهای " آدم خوب بودن" جهان سومی هم دغدغه تو میشود...اینکه سر پا مثانه را خالی کنی یا نشسته... اینکه موهای کجای بدنت را میتراشی و کجا را نمیتراشی...و میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند...

بعضی از شادی هایت غیر انسانی میشود...با پول شهوتت را میخری...با گردی سفید مست میشوی نه با شراب... با دود دغدغه هایت را کمرنگتر میکنی و غبار آلود....

اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشود... اینکه در سال چند بار لبخند میزنی...در روز چند بار گریه میکنی...راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند... و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست...

در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد...در این دنیا "سلام " به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگیست... لبخند بی جای زن هم دلیل فاحشگی اوست...

در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر مسواک و خمیردندان، واکسن، ک.ا.ن.د.و.م، بوسیدن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند...اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند.... اینکه همیشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نیست...

گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی...اما میفهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه ها، جهانبینی، خدا و معیارهایت هم با تو سفر میکنند... گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه "تو " جهان سوم را درست میکنی؟


Saturday, October 18, 2008

Be wise... Think wise

A company designed a test in order to select a would be employee based on its answer. the test consist of a question as follow:
Imagine the situation in a rainy day, you are stopped at the red light where on the other side of the street there are three people waiting for the next bus to come:
  1. A really old and paralized woman
  2. one of your old friends
  3. A beautiful girl from your college who you always were dreaming about
which one you will choose if you have only one more sit available in your car?
.
.
.
you can not imagine what was the answer for the winner :

I will give my car to my old friend to take the old lady home, and I will stay in the bus stop with that girl waiting for the bus to come!

Tuesday, October 14, 2008

Request

Hi,
I was checking the closter map's website the other day, and I was surprised when I realized visitors from places that I don't even know the name of them.
please give me your feed backs that if you are interested in my postings, so I can provide them in English or both Farsi and English

thank you in advance

Ehsan

نامه خودمونی اما جدی به خاتمی

رفيق جان! محمد طلا! سيد خندان! جون حاجي دودره مون نکن. بذار بعد از چهار سال تشنگي و مکافات يه ‏آب خوش از گلومون بره پايين. مگه ما چه کرديم که نباس دو روز خوش تو اين دنيا ببينيم؟ سيد! اينها که مي ‏گن توي دوره خاتمي هيچ اتفاقي نيفتاد زر مي زنن قورمه سبزي، از اوني که دو روز زندان رفت و شد پابلو ‏پيکاسو تا اوني که وقتي زندون رفت عشقش خاتمي بود و وقتي از زندون بيرون اومد جواب سلام نلسون ‏ماندلا رو هم نمي داد. و اوني که چهار سال ختم " صد روز با خاتمي" گرفته بود و حالا سر ختم خاتمي هم ‏ممکنه سروکله اش پيدا نشه. ‏
حاجي! ما اگه هموني که داشتيم رو بخوايم باهاس دم کي رو ببينيم؟ گفتي اقتصاد حالي ام نيست، ولي اومدي ‏و رفتي و نه برقي قطع شد و نه گوجه فرنگي شد چراغ خطر اقتصادي و نه مملکت شد آشغالدوني واردات ‏موز و خيار و سيب زميني. بابا! تو خودت حالي ات نيست، تو اقتصاد بلدي، دليل اش هم همون کاري که ‏کردي. گفتي که شرمنده اي که نتونستي آزادي بدي، ما هم زديم تو سرت که بي عرضه اي. اما اين حاج ‏محمود بلايي سر مملکت آورد که تو که زماني به نظر بعضي از بروبکس مانع اصلي آزادي توي کشور ‏بودي الآن شدي آرزوي همه ملت. نه که تو عوض شده باشي، نه، ولي تازه ملت فهميدن يه رئيس جمهور بي ‏عرضه يعني چي؟ تازه فهميدن روزنومه نداشتن يعني چي! تازه فهميدن چهار تا قطعنامه توي دو سال يعني ‏چي! تازه فهميدن بي احترامي در تمام جهان يعني چي؟ تازه دارن مي فهمن آرامش و آزادي يعني چي. بابا! ‏درسته چهار تا مثل من و فلوني و فلوني چهار تا پس گردني خورديم و رب و رب مون رو ياد کرديم، ولي ‏حداقل چهار تا دختر همسايه و پسر همسايه مون تونستن مثل آدم دست همديگه رو بگيرن و توي خيابون راه ‏برن. حداقل اين بود که کسي جرات نمي کرد چهار تا وب سايت درپيتي رو فيلتر کنه و دست بذاره روي چشم ‏ملت که نبين و گوششو بگيره که نشنو. حداقل اين بود که سالي هزار تا کتاب چاپ مي کرديم بدون اينکه يک ‏سال منتظر بمونيم تا اجازه کتابي که سه ماه صرف نوشتن اش شده بگيريم. حداقل اين بود که چهار تا آدم ‏باحال اگه مي خواستن برن مهموني اجنه و عزرائيل بالاي سرشون ظاهر نمي شد. حداقل اين بود که اگر مي ‏رفتي دفتر معاون دانشگاه که نمره تو درست کني ترتيب تو نمي داد و تازه بعدش به زور عقدت نمي کرد. ‏حداقل اين بود که هفته اي يک ترور نبود و سر يکي رو نمي بريدن..... بابا اينها که حداقل نيست، من مي ‏خوام برگردم به همون حداقل انساني.‏
ببين، محمد جان! قربون اون عباي سفيدت برم! به حرف اين بچه گاگولايي که وقتي مي خوان سراغ تاريخ ‏مي رن سه هزار سال قبل و وقتي مي رن سراغ جغرافيا مي رن پنج هزار کيلومتر اون ور تر گوش نکن. ما ‏که مي دونيم ايروني هستيم و همسايه عراق و افغانستان و ترکيه و پاکستان هستيم و مطمئنيم که ايران همجوار ‏سوئيس و اتريش نيست، از طرفي مي دونيم که اگر بخواهيم گذشته رو ببينيم ديگه فوقش مي ريم زمان ‏هاشمي، نه، مي ريم زمان هويدا، خيلي که بخواهيم زور بزنيم مي ريم زمان مصدق، ورنمي داريم زرتي بريم ‏سراغ جمشيد و داريوش و خشايارشاه. ما مي دونيم واقعيت چيه، اگه هم ده سال پيش الدرم بلدرم مي کرديم و ‏مي خواستيم تو بشي رهبر اپوزيسيون، من يکي که غلط کردم، گه خوردم. بقيه خودشون مي دونن رژيم ‏غذايي شون چيه، من مي خوام تو بشي رئيس جمهور. يه رئيس جمهور که چهار تا وزير با سابقه بگذاره براي ‏گردوندن مملکت، يه رئيس جمهور که هر چهار سال يک سال يا حداکثر دو بار بره نيويورک، سالي هم دو ‏بار بره فرنگ، بقيه وقتش رو هم به اداره مملکت بگذرونه. ما رئيس جمهوري نمي خوايم که دنيا رو مديريت ‏کنه ولي توي کشورش همه همديگه رو بخورن، بيا! اين يکي اومد راه بره، چنان ضايع کرد که تا پونزده سال ‏باهاس سيفون بکشي و عطر و گلاب بزني که بوي رئيس جمهور از شامه ملت حذف بشه. چه جوري بهت ‏بگم، ما يه رئيس جمهور مي خوايم که برق مون قطع نشه، فيلتر نشيم، روزنامه داشته باشيم، احترام داشته ‏باشيم، روزي که مي آد قيمت خونه اگه صد ميليون هست، بعد از چهار سال مثلا بشه صد و بيست ميليون نه ‏دويست و پنجاه ميليون. ‏
خاتمي جونم! عزيز دلم! چه جوري بهت بايد قول بديم که بچه هاي خوبي هستيم و بخدا بهت کمک مي کنيم که ‏مملکت رو اداره کني، بهت کمک مي کنيم و بيخودي هم هر روز تند نمي ريم که اذيتت کنيم. همراه ات هستيم ‏و دل مون لک زده که مثل آدم زندگي کنيم. ما از بي احترامي خسته شديم. ما از اينکه هر روز بشنويم يکي ‏ديگه از بهترين بچه هاي اين مملکت رفت فرنگ و ديگه نمي آد خسته شديم. ما از اينکه هر روز دروغ ‏بشنويم خسته شديم، ما از اينکه هر روز ببينيم يک وزير بي عرضه مي ره کنار يکي بي عرضه تر مي آد ‏جاش خسته شديم. ما از اينکه قيمت ها مثل موشک مي ره بالا و در عوض موشک ها سقوط مي کنه خسته ‏شديم. ما از خالي بندي ها خسته شديم. ببين! چرا نمي فهمي!؟ چرا نمي توني بدبختي ما رو درک کني! ما از ‏اين وضع خسته شديم.. بايد چي کار کنيم؟ بايد همه جاي شهر اسمتو بنويسيم روي در و ديوار؟ بايد ملت عکس ‏خاتمي رو بزنن روي ماشين و لباس شون و هر جا دست شون مي رسه تا بفهمي؟ بايد هر جا سخنراني مي شه ‏جمع بشن و شعار بدن که بيايي؟ چي کار کنيم؟ جون حاجي بگو چه کنيم؟ آخه رفيق جان! يه نيگاه به تقويمت ‏بنداز و ببين روزها همين جوري داره مي گذره و هر چه مي گذره آقاتيزه دندون هاش رو براي قاپيدن يک ‏دوره ديگه رياست جمهوري تيز مي کنه.‏
ببين حاجي! دارم جدي مي گم! تو شدي عين دخترعمو خوشگله که مي خواهيم نامزدمون بشي، نشستي واسه ‏خودت لب جوب، يه گل مريم هم گرفتي دستت و پرشو مي کني و هي مي گي مي شه نمي شه، مي شه نمي ‏شه، مي شه نمي شه، بابا اگه مي شه، بگو ما هم بريم تهيه و تدارک، شايد بابات رضايت داد، حضرت عباسي ‏اگه رضايت ندي ممکنه يکي بره زن فرنگي بگيره، يکي هم بگه دلمو به همين مهوش خانوم خوش مي کنم، ‏بالاخره وقتي برق قطع باشه آدم روي نحس اش رو نمي بينه. ولي آخه اين يارو هم ددري يه، هم بد اداست، ‏هم دائم خونه باباست، هم مي ره ديدن غريبون. تو رضايت بده، ما هم اين ور قضيه حواس مون هست، اگه ‏کسي خواست مراسم رو به هم بزنه و تحريم کنه و پشت سر رفيق مون حرف بزنه، نه ديگه دوست و رفيق ‏سرمون مي شه، نه ديگه حاضريم کوتاه بياييم. نه که رفيق باز نيستيم، ولي رفيق اصلي ما مملکته و عشق ‏اصلي مون کشوري که هر روز داره توي لجن و کثافت ديوانگي و بي عقلي فرو مي ره. ‏
من نمي دونم، شايد هم دلت با ما نيست، شايد مي ترسي دوباره بگي آره، نه ماه به شکم بکشي آخرش هم يه ‏بچه ناقص الخلقه به دنيا بياد که نه قيافه اش به ملت ما شبيهه نه به دولت تو، اگه مي خواي بگي نه، جون ‏مادرت همين فردا بگو نه، ولي دست ما رو تو پوست گردو نذار. اگه نمي خواي خودت بياي، حالا که همه ‏قبولت دارن، هر چي آدم گنده است جمع کن، برين بشينين توي يک خونه اي، دو روز حرف بزنين، آخر کار ‏يکي رو انتخاب کنين که همه مون پاش وايستيم و از شر اين زن بابا راحت بشيم. اگه اين کار رو بکني، هم ‏عقل کردين، هم ملت مي آن پشت سرتون، گيريم که چهار تا دله ديوونه نيان، بقول شيرازي ها باکي نيست. ‏منتهي هر کاري مي کني زودتر، بابا لايت! بابا يواش!...

بخش هایی که خوانذید برگرفته از نوشته های ابرهیم نبوی بود که اینجا آورده شد

Sunday, October 12, 2008

اکثريت نادان ، و اقليت خائن

اوريانا فالاچي روزنامه نگار برجسته ايتاليائي ، از وينستون چرچيل سئوال ميکند ، آقاي نخست وزير شما چرا براي ايجاد يک دولت استعماري و دست نشانده به آنسوي اقيانوس هند ميرويد و دولت هند شرقي را بوجود مي آوريد ، اما اين کار را نميتوانيد

در بيخ گوشتان يعني در کشور ايرلند که سالهاست با شما در جنگ وستيز است انجام بدهيد ؟

وينستون چرچيل بعد از اندکي تامل پاسخ ميدهد : براي انجام اين کار به دو ابزار مهم احتياج داريم که آن دو ابزار را در ايرلند در اختيار نداريم . روزنامه نگار ميپرسد . آن دو ابزار چيست ؟
چرچيل پاسخ ميدهد : اکثريت نادان ، و اقليت خائن

Friday, September 26, 2008

متهورانه ترین عملیات هوایی تاریخ جهان

این مطلب و وقتی می خوندم یاد آرزوی همیشگیم افتادم که می خواستم خلبان بشم. همیشه هم از میون اوون همه فیلم جنگی، اوونایی که مربوط به نیروی هوایی بود از جذابیت خاصی برخوردار بود. این نوشته از وبلاگ هوانوردی آورده شده

http://air.blogfa.com/





متهورانه ترین عملیات هوایی تاریخ جهان


عملیات اچ 3 یکی از بزرگترین عملیاتهای هوایی دنیاست که به نام فانتومها ثبت شده است. فانتومهای ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین برانگیز در 4 آوریل 1981 (فروردین 1360) پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ 3 واقع در غرب عراق، در نزدیکی مرز این کشور با اردن را بکلی نابود کردند. در مجموع بیش از 48 هواپیمای عراقی که بیشتر آنها بمب افکنهای روسی (میگ 23، سوخو 20، تییو 16، تییو 22) بودند در این عملیات از بین رفتند. حمله به اچ 3 از لحاظ فنی یکی از پیچیده ترین عملیاتهای هوایی جهان بشمار می رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل 48 هواپیمای دشمن در رده بزرگترین و موفقترین عملیاتهای نظامی جهان قرار می گیرد. این عملیات در 1981 یعنی زمانی که نیروی هوایی ایران از برتری بی چون و چرایی بر نیروی هوایی عراق برخوردار بود به انجام رسید.


هواپیمای فانتوم متعلق به نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در حال سوختگیری هوایی


می دانیم که در اول مهرماه 1359، یکروز پس از آغاز جنگ و حملهی هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد نیز یکی از بزرگترین عملیاتهای هوایی جهان با شرکت بیش از یکصد و چهل هواپیمای جنگی بر فراز عراق انجام شد. این عملیات از نظر تعداد هواپیماهای شرکت کننده در آن یکی از منحصر بفرد ترین نبردهای هوایی جهان پس از جنگ جهانی دوم بشمار می رود. در این حمله بسیاری از تاسیسات زیربنایی عراق، پایگاهها و دپوهای ارتش عراق در مرز این کشور با ایران نابود شد. در سال 1981 منابع اطلاعاتی ایران دریافتند که نیروی هوایی عراق تعدادی از بمب افکنهای خود را برای دور ماندن از حملات هواپیماهای ایرانی و جلوگیری از نابودی آنها بر روی باند فرودگاه به پایگاهی در دورترین نقطهی غرب این کشور منتقل ساخته است؛ به یکی از پایگاههای سه گانهی اچ 3 با نام الولید. هیچ کارشناس نظامی تا آنوقت تصور نمی کرد که این پایگاهها که در غربی ترین نقطهی خاک عراق و در نزدیکی مرز این کشور با اردن واقع شده است روزی هدف حملهی جنگندههای ایرانی قرار گیرد. هواپیماهای ایرانی برای بمباران این پایگاه میبایست از مرزهای شرقی عراق وارد شده و پس از گذشتن از آسمان بغداد و بسیاری از شهرهای دیگر که تاسیسات پدافندی موثری داشتند به اچ 3 می رسیدند و پس از انجام عملیات دوباره از همین مسیر باز می گشتند. در تمام طول مسیر جدای از موشکهای زمین به هوا و توپهای ضد هوایی، هواپیماهای رهگیر عراقی نیز وجود داشتند که در صورت حمله، با توجه به برتری تعداد آنها نسبت به هواپیماهای مهاجم ایرانی بدون شک ادامهی عملیات را برای هواپیماهای ایرانی غیرممکن میساختند. عبور جنگندههای ایرانی از عرض کشور عراق و رسیدن به دورترین نقطهی خاک این کشور مسئلهای نبود که از چشم رادارهای عراقی پنهان بماند. با توجه به این مسائل احتمال یک حملهی غافلگیرانه از طرف ایران منتفی و غیرممکن انگاشته میشد. اما در آنسوی جریان، افسران نیروی هوایی ایران باور دیگری داشتند. خلبانان ایرانی مصمم بودند تا این عملیات را به هر طریق ممکن به انجام رسانند. بدین ترتیب پایگاه هوایی نوژهی همدان آبستن یکی از رویدادهای بزرگ جنگ شد. در این پایگاه افسران نیروی هوایی به طراحی یکی از شگفت انگیزترین و جسورانه ترین حملات هوایی تاریخ پرداختند.


تامکت های ایرانی بیشتر در پشت مرزها به پشتیبانی هواپیماهای در عمق رفته می پرداختند


تنها نمونه های دیگر برای عملیات اچ 3 ، عملیاتهایی بود که نیروی هوایی اسرائیل در جنگهای 1967 و 1973 موفق به انجام آن شده بود. در ژوئن 1967 طی جنگهای شش روزه، اسرائیلیها بخش اعظم نیروی هوایی مصر را روی زمین از میان برداشتند. در اکتبر 1973 نیز، طی جنگهای بیست روزه (که اعراب آنرا جنگ رمضان و اسرائیلی ها آنرا جنگ یوم کیپور نام نهادند) نیروی هوایی اسرائیل موفق شد بسیاری از هواپیماهای مصری را بر روی باند فرودگاه از میان بردارد. در همین سال چهار فانتوم اسرائیلی ساختمان ستاد مشترک ارتش سوریه را در قلب دمشق با خاک یکسان کردند (که البته فقط دو تای آنها سالم به پایگاههایشان بازگشتند). حال ایرانیها می رفتند تا عملیاتی را به انجام رسانند که در صورت موفقیت به یک اسطوره در تاریخ جنگهای هوایی بدل می شد. در طراحی عملیات به گونهای عمل شد که در وهلهی اول به یک داستان علمی، تخیلی بیشتر شباهت داشت تا یک عملیات هوایی در شرایط جنگ واقعی. قرار بود 8 فانتوم، از فرودگاهی در شمال غرب کشور به پرواز درآیند. این هواپیماها باید از کوهستانهای مرزی عراق و ترکیه و در ارتفاعی پایین پرواز می­کردند و پس از طی مسافتی طولانی بر روی خط مرزی عراق و ترکیه (که احتمالا در مواقعی نیز مستلزم تجاوز به حریم هوایی ترکیه بوده است) خود را به اچ 3 برسانند. فانتومها پس از فروریختن بمبهایشان بر سر هواپیماهای عراقی میبایست از همان مسیر قبلی به پایگاههای خود بازمیگشتند. عملیات باید کاملا غافلگیرانه انجام میشد و فانتومها تا لحظهای که بر فراز اچ 3 ظاهر می شدند نباید هیچ نشانهای از یک حملهی هوایی را آشکار میکردند. در راه بازگشت مسلما عراقیها که دیگر از حمله آگاه شده بودند هواپیماهای خود را بدنبال فانتومها می فرستادند و هواپیماهای ایرانی در اینجا نیز باید در صورت درگیری خود را حفظ میکردند. در تمام طول مسیر هواپیماها میبایست در ارتفاع پایین (20 تا 30 متری) پرواز می کردند تا از دید رادارهای دشمن پنهان بمانند. در حالت عادی، پرواز در ارتفاع پایین به قدرت و مهارت بسیاری نیازمند است اما پرواز در ارتفاع پایین بر فراز منطقهای کوهستانی تقریبا به کاری غیرممکن میماند که تنها از عهدهی خلبانانی بر میآید که دارای مهارت و قدرت عکس العمل بالایی باشند. (تصور غیر ممکن بودن چنین کاری چندان دشوار نیست. در حالت رانندگی با یک اتومبیل با سرعتی معدل 200 کیلومتر بر ساعت بسیاری از مواقع راننده پس از مشاهدهی مانعی در مقابل خود به سختی می تواند از خود عکس العمل نشان دهد. زمانی که چشم انسان موفق به دیدن مانعی در برابر خود می شود و مغز دستور عکس العمل اعضای بدن را از قبیل؛ گرفتن کلاچ، فشار بر روی ترمز یا ... را صادر می کند اتومبیل با سرعت 200 کیلومتری خود عملا به مانع رسیده است و برخورد اجتناب ناپذیر جلوه می کند. حال وضعیتی را تصور کنید که خلبان ناگهان با دیدن قلهای در مقابل خود سعی در بالا کشیدن هواپیما میکند. طی چند ثانیه خلبان باید هواپیما را از فراز مانع عبور دهد در حالی که با 5/2 برابر سرعت صوت به سمت آن در حرکت است. این توضیح می تواند دشواری پرواز بر فراز کوهستان در ارتفاع پایین را نشان دهد).


هواپیمای فانتوم ایرانی پس از فرود و آزاد کردن چتر ترمز


عملیات اگر فقط همین مشکلات را هم داشت به اندازهی کافی غیرممکن به نظر می رسید اما مسئلهی دیگری وجود داشت که مهمترین چالش پیش روی عملیات بود. هیچ هواپیمایی به علت محدودیت سوخت نمی توانست چنین مسیر طولانی را رفته و بازگردد. پس در حین عملیات و بر فراز آسمان عراق که نفوذ با جنگنده ها هم در آن به اندازه ی کافی دشوار بود می بایست یک بویینگ برای رساندن سوخت به فانتومها با آنان همراه میشد. آیا یک بویینگ میتوانست خود را از دید رادارها مخفی کند؟ سرعت بویینگ بسیار کمتر از سرعت هواپیماهای جنگنده است بنابراین فانتومها نمی توانستند همراه این هواپیماهای غول پیکر حرکت کنند و در تمام طول مسیر از آن در برابر جنگنده های عراقی محافظت کنند، حال اگر بویینگ در هر مرحله از عملیات توسط عراقیها هدف قرار میگرفت تکلیف فانتومها چه بود؟ اصولا آیا یک بویینگ 707 شانسی برای گذشتن از مرز عراق و رسیدن به نقطهای که باید سوختگیری در آن انجام می شد را داشت و یا در همان مراحل آغاز عملیات هدف هواپیماهای رهگیر عراقی قرار میگرفت؟ طبق برنامه ریزی عملیات، پس از اولین نوبت سوختگیری هواپیمای مادر باید صبر میکرد تا فانتومها عملیاتشان را بر فراز اچ 3 انجام دهند و در راه بازگشت (که این بار دیگر عراقی هوشیار شده بودند) دوباره عملیات سوختگیری هوایی را انجام می داد. در هر مرحلهای از عملیات امکان داشت واقعهی ناخوشایندی برای هواپیمای سوخت رسان که ذاتا بیدفاع بود رخ دهد و می دانیم که سرنوشت فانتومها با سرنوشت بویینگ کاملا گره خورده بود. علیرغم تمامی این مشکلات و برغم اینکه چنین عملیات جسورانهای تا بحال توسط هیچ کشوری در جهان انجام نشده بود افسران ایرانی به اجرای آن مصمم بودند. در نهایت پس از بررسیها و برنامهریزیهای دقیق، روز سرنوشت ساز فرا رسید. فانتومها روز قبل، از پایگاه نوژه به پایگاهی در ارومیه پرواز کرده بودند. روز عملیات هر هشت هواپیما در دو گروه چهار تیمی از باند فرودگاه برخاستند و از شمال شرق و از فراز کوههای آرارات وارد منطقهی مشترک مرزی عراق و ترکیه شدند و در ارتفاع پایین بر فراز کوهستانهای این منطقه بسمت غرب عراق حرکت کردند. در جایی بسیار دورتر در فرودگاه لارناکا در قبرس یک هواپیمای بویینگ 707 متعلق به هواپیمایی ملی ایران (هما) ساعتی قبل وارد فرودگاه لارناکا شده بود و طبق برنامه ریزی قبلی آماده می­شد تا بدون مسافر به تهران باز گردد.


نقشه عملیات حمله به پایگاه H-3


قبل از آنکه هواپیما باند فرودگاه را ترک کند دو مامور اطلاعاتی ایران که همراه مسافرین این پرواز همان روز وارد قبرس شده بودند به داخل کابین خلبان رفتند و با خلبان هواپیما به گفتگو نشستند. خلبان نمیتوانست چیزی را که میشنود باور کند. انجام چنین کاری دیوانگی محض بود، شانس موفقیت چیزی در حد صفر جلوه می کرد و کاملا غیرممکن بنظر میرسید. طراحان عملیات با خود چه فکری کرده بودند؟ این نقشه به فیلمنامهی فیلمهای هالیوودی شباهت داشت و فقط با جادوی سینما و بر روی پردهی نقرهای امکان تحقق داشت. حتی خیالبافترین فیلمنامه نویسان هالیوودی نیز تاکنون جرات طراحی چنین عملیاتی را به خود نداده بود. او حتی بیاد نداشت که در فیلمهای سینمایی هم چنین چیزی دیده باشد. از نظر او انجام اینکار مطلقا غیرممکن بود. جدای از این مساله او یک خلبان غیرنظامی بود و هیچگاه تصور نمیکرد که روزی در یک عملیات نظامی نقشی داشته باشد. اما اکنون، در کمال ناباوری خود را در بطن یکی از شگفت انگیزترین نبردهای هوایی جهان مییافت که همه چیز آن به عملکرد او بستگی داشت. دقایقی بعد بویینگ 707 هواپیمایی ملی ایران، پس از اطلاع مسیر خود به برج مراقبت فرودگاه لارناکا از زمین برخاست و ظاهرا به سمت تهران و در واقع بسمت یکی از سرنوشتسازترین جنگهای هوایی دنیا شتافت. برنامهریزی عملیات به طرز دقیقی صورت گرفته بود و در ساعتی مشخص هواپیمای بویینگ میباید بر فراز کوهستانهای مرزی ترکیه و عراق با فانتومها ملاقات میکرد. هواپیمای سوخت رسان در تماس با فرودگاههای قبرس و آنکارا وانمود کرد که مسیرش را گم کرده و در حال مسیریابی مجدد است. در ساعت مقرر تانکر سوخت رسان با فانتومها در همان نقطهی پیش بینی شده روبرو شد. فانتومها توانسته بودند با سکوت رادیویی و پرواز در ارتفاع پایین خود را از دید رادارهای عراقی پنهان دارند. ظاهرا چندین بار هواپیماها در رادارهای عراقی و ترکیه ای ظاهر می شوند اما عراقی ها تصور می کنند هواپیماها متعلق به نیروی هوایی ترکیه است که مشغول گشتزنی در طول مرزهایشان هستند.


هواپیمای فانتوم ایرانی پارک شده در پایگاه شکاری


این اشتباهی بود که کنترلهای زمینی ترکیه نیز مرتکب شدند. هر هشت هواپیما که سوختشان پس از طی مسیری طولانی در حال اتمام بود به طور منظم عملیات سوختگیری هوایی را انجام دادند و با شتاب به سوی هدفی رهسپار شدند که بیصبرانه انتظارشان را می­کشید. هواپیمای بویینگ نیز با احتیاط کامل مشغول گشتزنی در طول مسیر شد تا در بازگشت، دوباره عملیات سوخت رسانی به فانتومها را انجام دهد. در آنسو فانتومها در ارتفاعی پایین و در حالتی که خلبانان آن می توانستند کوچکترین حرکتی را بر روی زمین با چشم غیرمسلح ببینند به سمت اچ 3 در حرکت بودند. ساعتی بعد هر هشت هواپیما ناگهان بر فراز پایگاه ظاهر شدند. پرسنل پایگاه که با توجه به دور بودنشان از مرزهای شرقی هیچگاه تصور نمی­کردند هدف هیچ نوع حملهای قرار گیرند در ابتدا بهتصور اینکه هواپیماها خودی هستند شروع به تکان دادن دستهایشان کردند. بر فراز پایگاه، فانتومها ارتفاعشان را افزایش دادند و پس از تقسیم شدن به دو گروه چهارتایی به سمت هدف شیرجه رفتند. لحظاتی بعد بمبهای چهار فانتوم اول، بصورت یک ردیف منظم بر روی هواپیماهایی که بر روی باند قرار داشتند فرود آمد و تمامی آنها را در همان لحظات اولیهی عملیات نابود کرد. دیگر هیچ هواپیمایی نمی­توانست از باند فرودگاه بلند شود. فانتومهای گروه دوم نیز دو مجتمع راداری را در قلب پایگاه مورد حمله قرار دادند و سپس با خیال راحت به درهم کوبیدن آشیانه­های هواپیما و توپهای ضدهوایی پرداختند. در چند دقیقه پرسنل پایگاه در جهنمی از آتش که از همه جا شعله میکشید بدام افتاده بودند. در برابر دیدگان ناباور آنها پایگاه اچ 3 با تمامی ابهت و نفوذ ناپذیریاش در زیر آتش سنگین فانتومهای ایرانی به تلی از خاکستر بدل شده بود. فانتومها که تمامی دفاع ضد هوایی پایگاه را از بین برده بودند اینبار در ارتفاع پایین بر روی خرابه های آن به شکار سربازانی مشغول بودند که اغلبشان حتی یونیفورمهایشان را بر تن نکرده بودند و بی هدف به اینسو و آنسو می دویدند. توپهای فانتومها با سیلی از رگبار گلوله به سمت هر هدف جنبندهای شلیک میکردند و باند فرودگاه مملو از اجساد سربازانی بود که بر روی بازماندههای خرابهها افتاده بودند. فانتومها که دیگر چیزی برای نابود کردن باقی نگذاشته بودند بسرعت صحنهی عملیات را ترک کردند.


هواپیمای فانتوم تازه تحویل شده به نیروی هوایی IIAF


پشت سر آنها تلی از خاکستر بجا مانده بود که تا چند دقیقهی پیش پایگاه هوایی الولید نام داشت. جایی که قرار بود مکانی امن برای هواپیماهای عراقی باشد. بر روی باند فرودگاه و در آشیانههایی که آتش از آنها زبانه می­کشید تکه پارههایی از آهن و فولاد بچشم میخورد که زمانی بر صحنهی آسمان ایران با نخوت و غرور به پرواز در میآمدند و بمب هایشان را فرو می­ریختند. تمامی آن پرنده های پر غرور که دیرزمانی باعث افتخار ارتش عراق بودند اکنون درمانده و متلاشی شده در میان شعله های آتش به دور شدن فانتومهایی نظاره میکردند که بسوی پایگاههایشان باز میگشتند. در بازگشت، فانتومها باز به همان شیوهی پیشین خود را از دید رادارهای عراقی پنهان کرده و در نقطهی موعود پس از سوختگیریِ دوباره، پرواز خود را به سمت ایران ادامه دادند. هواپیمای سوخت رسان که ماموریتش به اتمام رسیده بود با خروج از نوار مرزی عراق و ترکیه از طریق آسمان ترکیه به تهران بازگشت. قبل از عبور فانتومها از مرز عراق دفاع ضد هوایی این کشور که متوجه هواپیماهای ایرانی شده بود به سمت آنها آتش گشود و یکی از هواپیماها مورد اصابت قرار گرفت به گونهای که دیگر نمی توانست تا رسیدن به پایگاه به پرواز خود ادامه دهد، پس بعنوان حسن ختام نمایش و برای تکمیل کردن کلکسیون کارهای عجیب و غریب این عملیات، در وسط جادهای اتوموبیلرو در آذربایجان غربی به زمین نشست. بقیهی هواپیماها بدون هیچ آسیبی عملیات را به پایان بردند. در طول عملیات طی چند نوبت هواپیماهایی ایرانی برای منحرف کردن توجه عراقیها از فانتومهایی که بسمت اچ 3 در حال پرواز بودند چندین عملیات ایذایی را بر روی خاک دشمن انجام دادند. هنگام بازگشت نیز همین کار تکرار شد و هواپیماهای ایرانی با حملات ایذایی شکاریهای دشمن را بدنبال خود می­کشیدند و سپس به سمت ایران می گریختند. در ابتدا عراقیها که کاملا غافلگیر شده بودند تصور کردند که حمله از جانب اسرائیلیها صورت گرفته است. با توجه به نزدیکی اسرائیل به اردن و اینکه در سال 1967 نیز اسرائیلیها فرودگاههای این کشور را بمباران کرده بودند احتمال اینکه حمله از جانب اسرائیلیها صورت گرفته باشد بسیار محتملتر بنظر می رسید تا اینکه هواپیماهای ایرانی توانسته باشند چنین مسیر طولانی را طی کنند و علیرغم وجود پدافند هوایی عراق در دو نوبت بر فراز آسمان این کشور سوختگیری هوایی را انجام داده باشند.


از بالا هواپیمای F-4E فانتوم، MiG-29A فولکروم و MiG-29UB فولکروم متعلق به نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران


اما پس از مدتی عراقیها دریافتند که هدف یکی از جسورانهترین عملیاتهای هوایی تاریخ جهان قرار گرفتهاند. حمله به اچ 3 در نوع خود بینظیر بود. پیش از این همانگونه که اشاره شد اسرائیلی ها در جنگهای 1967 و 1973 توانسته بودند عملیاتهای شگفت انگیزی انجام دهند اما نکته ای که نباید از نظر دور داشت این است که بعد مسافتی آن عملیاتها بسیار کوتاهتر از عملیات اچ 3 بود بگونهای که اسرائیلیها هیچگاه مجبور به سوختگیری هوایی در قلب خاک دشمن نبودند. در مورد حمایتهای اطلاعاتی و تکنولوژیکی امریکا از اسرائیل نیز در جنگهای 67 و 73 فقط همین نکته بس که در 1973 امریکاییها در تمام بیست روزی که جنگ ادامه داشت با برقراری یک پل هوایی از پرتغال به اسرائیل سیلی از تجهیزات جنگی و لوازم یدکی هواپیماها را بسوی اسرائیل سرازیر کردند بطوری که در همین هنگام زمانی که شش فانتوم اسرائیلی توسط موشکهای سام روسی در آسمان سوریه سرنگون شدند امریکاییها بیدرنگ این هواپیماها را جایگزین کردند تا برتری هوایی ارتش اسرائیل بر اعراب همچنان حفظ شود. اما لازم به گفتن نیست که ایران در طول جنگ همواره از پشتیبانی اطلاعاتی و تکنولوژیکی غرب محروم بود و آمریکاییها حتی لوازم یدکی هواپیماهای ساخت خودشان را نیز به ایران تحویل نمیدادند. اغراق نیست اگر این عملیات را که در زمان خود بهت و حیرت بسیاری از کارشناسان نظامی غرب را موجب شده بود یکی از شگفت انگیزترین و قاطع­ترین نبردهای هوایی جهان بدانیم.

Thursday, September 18, 2008

The last song of Old singer - Aghasi



سنگ تراش،سنگ تراش تو نقش بی ستونی
تندیسی از امید بتراش تا بماند یادگار،تا بماند یادگار
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن زر، بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من،عکسی از چهره زیبای نگارم بتراش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن زر، بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من،عکسی از چهره زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش،عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه عمرم و دادم براش،عمرم و دادم براش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
رو نوشته های سنگ قبرمن،تو با خون جگرم رنگی بزن
در کنار دل صد پاره من ، جلوه ای از یک دل سنگی بکن
سنگ تراش پائین این دل بنویس
{عاشق زاری رو کشته با جفاش}
بسکه روز و شب می جنگید با دلم،سایه ای از یک خروس جنگی بکن
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
روز آشنائیمون رو تنه درخت بید
یار بی وفای من عکس دو تا دل و کشید
روز آشنائیمون رو تنه درخت بید
یار بی وفای من عکس دو تا دل و کشید
گفت: یکی از اون دلا فدای اون یکی میشه
عاقبت کشت دلم و تا که به آرزوش رسید،عاقبت کشت دلم و تا که به آرزوش رسید
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
سنگی از معدن زر بهر مزارم بتراش
روی سنگ قبر من،عکسی از چهره زیبای نگارم بتراش
بنویس ای سنگ تراش،عاقبت شدم فداش
بنویس تا بدونه عمرم و دادم براش،عمرم و دادم براش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش
بتراش ای سنگ تراش،بتراش ای سنگ تراش

Friday, August 01, 2008

...would you please bring me a HOT!!! glass of water?....

For those who like to drink cold water,
this article is applicable to you.

It is nice to have a cup of cold drink after a meal. However, the cold water will solidify the oily stuff that you have just consumed. It will slow down the digestion. Once this 'sludge' reacts with the acid, it will break down and be absorbed by the intestine faster than the solid food. It will line the intestine. Very soon, this will turn into fats and lead to cancer & arthritis . It is best to drink hot soup or warm water after a meal.

so it's time to ask the waitress :

"pourriez-vous m'apporter un verre d'eau chaude s’il vous plaît ?
"

Sunday, July 27, 2008

رسم زمونه

در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه زنده کش و مرده پرست

تا هست به ذلت بکشندش به جفا
گر مرد به عزت ببرندش سر دست

Saturday, July 12, 2008



نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک " دو سالی می گذشت یک " دو سال از عمررفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست و آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او همنشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

شانه اش خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد گفت و گوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل " زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل

گفت : در عشقت وفادارم ... بدان من تو را دوست میدارم ... بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تویی مخمور ... خمارم بدان

با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من


گفتمش : عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده

بر لبم بگذاشت لب ... یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دنیا نبود

دیده جز بر روی او زیبا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

روزگار ... اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی بیم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهدو پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه... پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلداری دگر عهد بست

با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه ی خون من است

بخت بد " بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد ... تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم ... کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من " از من گذشتی ... خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی ... چه سود ؟ عشق دیرین ... گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است

باش با او یاد تو ما را ... بس است

Wednesday, July 09, 2008

Message from a billionaire!!!



IF YOU BORN POOR. IT IS NOT YOUR MISTAKES, BUT IF YOU DIE POOR IT IS YOUR MISTAKE

Monday, July 07, 2008

words from a great man

Hands which help are more sacred than lips saying prayers

Cyrus the great

Sunday, June 29, 2008



“نام تو” با صداي جمال الدين منبري

هر كه‌ دلارام‌ ديد از دلش‌ آرام‌ رفت‌
چشم‌ ندارد خلاص‌ هر كه‌ در اين‌ دام‌ رفت

ياد تو مي‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بي‌دل‌ بديم‌
پرده‌ برانداختي‌ كار به‌ اتمام‌ رفت

ماه‌ نتابد به‌ روز چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت‌
سرو نرويد به‌ بام‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت

مشعله‌اي‌ بر فروخت‌ پرتو خورشيد عشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

عارف‌ مجموع‌ را در پس‌ ديوار صبر
طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت

گر به‌ همه‌ عمر خويش‌ با تو برآرم‌ دمي‌
حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ باقي‌ ايام‌ رفت

هر كه‌ هوايي‌ نپخت‌ يا به‌ فراقي‌ نسوخت‌
آخر عمر از جهان‌ چو برود خام‌ رفت

ما قدم‌ از سر كنيم‌ در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جايي‌ نبرد هر كه‌ به‌ اقدام‌ رفت

همت‌ سعدي‌ به‌ عشق‌ ميل‌ نكردي‌ ولي‌
مي‌ چو فرو شد به‌ كام‌ عقل‌ به‌ ناكام‌ رفت‌

سعدي

Friday, June 27, 2008

Microsoft's empire


This 1978 file photo made available by Microsoft Corp. shows the 11 people who started Microsoft. The photo was taken in Albuquerque, N.M., just prior to moving the company to the Seattle area. Shown top row, from left, are: Steve Wood, Bob Wallace and Jim Lane; second row, Bob O'Rear, Bob Greenberg, March McDonald and Gordon Letwin; and front row, Bill Gates, Andrea Lewis, Marla Wood and Paul Allen. Gates announced Thursday, June 15, 2006, that he will transition from day-to-day responsibilities at the company to concentrate on the charitable work of the Bill & Melinda Gates Foundation. Gates will continue as the company's chairman after transferring his duties over a two-year period. (Associated Press / January 10, 2005)

Tuesday, June 24, 2008

Simple equation for life - Conclusion

تيجه گيري از معادلات 2 و 3 (saving and expenses)
مردهايي كه پس انداز نمي كنند = زن هايي كه هزينه نمي كنند

بنابراين:
وقتيكه مردها پس انداز مي كنند ازخر شدن زن هايشان جلوگيري مي كنند
(نتيجه منطقي 1)

و زن هاييكه هزينه مي كنند ازخر شدن مردهايشان جلوگيري مي كنند
(نتيجه منطقي 2)

بنابر اين خواهيم داشت:
مرد + زن = خر + پس انداز + خر+ هزينه

بنابر اين....از نتايج منطقي 1 و 2 مي
توانيم استنباط كنيم كه:

مرد + زن = 2خر كه با شادي در كنار هم زندگي مي كنند
Happy ending :D

Simple equation for life - expenses

زن = خوردن + خوابيدن + هزينه كردن
خر = خوردن + خوابيدن

بنابراين:
زن = خر + هزينه كردن

در اينصورت:
زن – هزينه كردن = خر

به عبارت ديگر:
زنهايي كه هزينه نمي كنند خرند.

Simple equation for life - saving

مرد = خوردن + خوابيدن + پس انداز كردن
خر = خوردن + خوابيدن

بنابر اين:
مرد = خر+ پس انداز كردن

بنابر اين:
مرد - پس انداز = خر

به عبارت ديگر
مردهايي كه پس انداز نمي كنند با خر برابرند

Life is a simple equation as :

انسان = خوردن + خوابيدن + كار+ لذت
خر = خوردن + حوابيدن

بنابراين:
انسان = خر + كار + لذت

در اينصورت:
انسان – لذت = خر + كار

به عبارت ديگر
انساني كه لذت نمي برد چون خري است
كه فقط كار مي كند.
To be continue...

Wednesday, June 18, 2008

Didani ha


نميتونيد تصور کنيد که من هنگام شنيدن اين آهنگ چه احساسی پيدا ميکنم ... اين فقط برنامه ديدنی ها نبود... زماني بود که فقط و فقط دو شبکه تلويزيون داشتيم ... پنجشنبه شب ها هم همه جم ميشديم که اين برنامه رو با صدای گرم آقای جلال مقامي ببينيم
يادش به خير

Monday, June 09, 2008

Montrealès snow storm

 


That was 7 meters indeed. Now you believe what I told you about the storm we had this winter?
Posted by Picasa

Thursday, June 05, 2008

in respond to producers of the movie 300



Dear sir/madam,
As you you should have read a bit history before making that fake about great Persia empire, I will just bring a photo from King Xerxes which even a 3 year old kid can figure out there is no similarity with that image you present.
I am so sorry for such a big company like you that even don't know the most obvious things about history and culture.
(http://karenswhimsy.com/persian-history.shtm)

Monday, June 02, 2008

It is Persian Gulf indeed!



to read more please visit :
http://en.wikipedia.org/wiki/Persian_Gulf_naming_dispute

Friday, May 16, 2008

Wednesday, May 07, 2008

A magic meaning of Alphabet

Have you ever thought about a possible meaning behind A B C D E F G?
..
.
.
No?!?!

well it is " A Boy Can Do Everything For Girl" .
.
amazing .. ha?!
.
now guess the reverse .... G F E D C B A!
..
.
no luck?!?!
.
well ... truth is bitter as always : "Girls Forget Everything Done and Catch a new Boy Again"