Friday, November 03, 2006

بدرود ای زندگی

روز اول آشنایی بهم می گفت :
اگه یه روزی دیدی هزار نفر دوست دارن بدون اولیش منم
اگه یه روزی دیدی صد نفر دوست دارن بازم بدون اولیش منم
اگه یه روزی دیدی ده نفر دوست دارن بازم بدون که اولیش منم
اگه یه روزی دیدی یه نفر دوست داره بدون اون یه نفر منم
اگه یه روزی رسید و دیدی که هیچ کی دوست نداره بدون من مردم
بهش خندیدم. فرداش دیدم زنگ نزد، تلفن هم جواب نداد. کتم رو پوشیدم و در حالی که ساعت و نگاه می کردم دستگیره در رو چرخوندم
یادداشتی روی در بود که

چشمانم برای تو .... دیگه نمی خوام جایی رو ببینم ... به جز صورت تو ....

دستانم برای تو .... دستانی که نمی توانند تو را لمس کنند نمی خواهم .....

اشکانم برای تو ... چون نمی خواهم برای دیگری جاری شوند ....

قلبم برای تو .... چون تمام تپش های قلبم برای تو بود وبس ....

جسدم برای خاک ... چون از آن متولد شدم ... وبه آن باز خواهم گشت ...

گفته هایم برای تو .... چون فقط برای تو گفتم ...

عشقم برای تو ... چون دیگر نیستم تا عاشق باشم ....

خاطراتم را خواهم برد ... ودیگر چیزی از این دنیا .... از من نخواهد ماند ....

ودیگر چیزی ندارم که به کسی بسپارم .....

دوستت خواهم داشت ....

واین آخرین بار است که با چشمانی پر از اشک .....

با قلبی پر از آرزوهای بر باد رفته ....

با دستانی لرزان .... با آرزوهایی که همیشه برای تو داشتم ....

نفس می کشم .

بدرود ای زندگی ...............


No comments: